رسوایی ام!!!

رسوایی ام را چون که دید خندید و رفت
چون از عاشقی گفتم به او خندید و رفت
از پرده چون برون افتاد راز قلب من
بر تمام رازهای قلب من خندید و رفت
من نبودم درد بود کز این دلم سر می کشید
چون که فهمید عاشقم بر چشم او خندید و رفت
من ز مهر و عشق قصه می گفتم به او
چون شنید قلبم پر ز مهر و عاشقی است خندید و رفت
من به او گفتم گر زندانی شوم زندانبانم می شوی
چون شنید زندانبان عشق می خواهم ز او خندید و رفت
به او گفتم من ز عشق تو رفاقت می خواهم همین
اما به رفاقت قلب عاشقم خندید و رفت
بی وفا نگاهی بر چشم گریانم نکرد
گفتمش جان من بستاند این هجر گران
بر زخم و هجران دلم خندید و رفت
به او گفتم ز لعل لبهایت شدم مدهوش
به مستی چشم سیاهم خندید و رفت
گفتم جانم بگیر و جرعه ایی از جام لبهایت بده
چون شنید مست لبهایش شدم خندید و رفت
گفتمش بادۀ عشق بیار در بوسه هایی از لبم تعجیل کن
بی وفا بوسه بگرفت از لبم اما خندید و رفت
گفتمش ای سیه چشم خراب صبر کن نیشتر بر قلب تب دار می زنی
چشم تو باغ نرگس شیراز دارد اندکی درنگ کرد اما عاقبت بر تمام آرزوهای دلم خندید و رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد